جمعه 19 خرداد 1391برچسب:پادشاه,گدا,امید,سرما,حکایت,جالب,زیبا,داستان,خواندنی,شنیدنی, :: 1:28 :: نويسنده : مهگامه
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید :آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت :چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.
اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند،
در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود :
ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:بچه های کارتون های سیاه و سفید,سفید,سیاه,بچه,کودک,خواندنی,متن,شنیدنی,زیبا,جالب, :: 22:3 :: نويسنده : مهگامه
بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم، کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند! ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه ما از آژیر قرمز می ترسیدیم صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی عاشق که می شدیم رویا می بافتیم و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل منبع : روزنه آنلاین
|