روزی مسافری عازم سفر می شود این شخص (مسافر) ساده و بی آلایش بود.بعد از طی فر سنگهاراه خسته و تشنه وارد شهری می شود ، چیز عجیبی در اطراف شهر می بیند و نظرش بسوی آن شی عجیب ناخود آگاه جلب می شود .
مردم بعد از مدتها مسافری می بینند که به شهرشان قدم گذاشته، با شور و شوق به استقبال شخص می روند ، واز وی در مورد علت مسافرت به این شهر وآبادی سوال می شود .وی ابراز می دارد می خواهم جایی پیدا کنم تا در آن شهر زندگی نمایمو آسایش داشته باشم . شخص که دور اطراف شهرو خانه هاشان را با حصارهای بلند دیده و توجه اش را جلب کرده می پرسد این شی عجیب و غریب که دور شهرتان و اطراف خانه هایتان کشیده اید چیست؟ گفتند: این شی عجیب همان دیوار است. شخص پرسید دیوار برای چیست ؟ جواب دادند: دیوار برای این است که جان و مال و خانه و کاشا نه مان را در برابر دزدان و غارتگران حفظ نماید. شخص با شنیدن کلمه دزد و ناامنی بلند شد وبدون اینکه اندکی تاملی نماید راهش کشید و رفت .مردم گفتند چرا می روی > لااقل گلویی تازه کن و کمی استراحت. ولی مسافر گفت جایی که دیوار حافظ جان ومال مردم باشد جای ماندن و درنگ نیست.