یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:کشور,مملکت,دوره زمونه,زمونه,دوران,ایران,جوان,مردم,جامعه,مشکلات,معضل, :: 17:12 :: نويسنده : مهگامه
صبح اومدن ماهواره ها مونو جمع کردن، به سرگرده میگم آقا نبرین! میگه دیگه الیسا کجاست؟ قشنگ بود که تموم شد دیگه!! مملکته داریم؟ آزادی بیان که داریم، آزادی پس از بیان نداریم...مملکته داریم؟ پسورد اینترنت وایرلسم رو عوض کردم، همسایمون زنگ زده میگه پسوردتو عوض کردی؟ میگم نه! میگه آخه قبلا شماره موبایلت بود، الان هرچی میزنم کانکت نمیشم!! مملکته داریم؟ رفتم شلوار جین بخرم، اولی رو پرو کردم یه کم تنگ بود. فروشنده گفت: یه دوبار بپوشی جا باز میکنه! دومی رو پوشیدم یه کم گشاد بود. فروشنده گفت: چیزی نیست یه دو بار آب بخوره تنگ میشه! مملکته داریم؟ تو کوچه ترقه زدند، پیرزنه دم در وایساده بود هفت جد یارو رو نفرین کرد؛ دو دقیقه بعد نوه خودش ترقه زد در حد بمب هیدروژنی! پیرزنه گفت قربون قد و بالات مادر مواظب باش!! مملکته داریم؟ قزوین! مجسمه دهخدا تو خیابون فردوسیه، مجسمه فردوسی تو خیابون دهخدا!! مملکته داریم؟ میری آدامس اوربیت بخری، بقاله به جای بقیه پول، بهت آدامس شیک میده!مملکته داریم؟ یه تی شرت خریدم کلی مارک نایک روشه بعد رو یقهش نوشته تولیدی برادران عباسپور! مملکته داریم؟ رفیقم زنگ زده میگه ویسکی سراغ نداری؟ میگم برای چی میخوای؟ میگه بابام امشب از کربلا میاد کلی مهمون داریم! مملکته داریم؟ ![]()
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:شیمی درمانی,سرطان,ریزش,خواندنی,زیبا,آرزو,دختر,جوان,واقعی,تلخ, :: 22:1 :: نويسنده : مهگامه
آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد. آبجی کوچیکه گفت: چپ یا راست؟ چپ یا راست؟ آبجی بزرگه گفت: م م م راست! آبجی کوچیکه گفت: درسته، درسته، آرزوت برآورده میشه، هورا... بعد دستشو دراز کرد و از زیر چشم چپ آبجی مژه رو برداشت! آبجی بزرگه گفت: تو که از زیر چشم چپ ورداشتی که!! آبجی کوچیکه چپ و راست رو مرور کرد و گفت: خوب اشکال نداره... دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی برداشت. دیدی؟ آرزوت می خواد برآورده شه، دیدی؟ حالا چی آرزو کردی؟ آبجی بزرگه گفت: آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه! بعد سه تایی زدن زیر خنده: آبجی کوچیکه، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی درمانی...
منبع : دوستفا
خانواده هاشون، روزها و ماهها و سالها صبر میکنن، دعا میکنن، پای هر حرفی و مقاله ای یا پیشرفتی که میشنون، یه دنیا امید به دلشون میریزن و به دنبالش حتی تا اونور دنیا هم میرن! میلیونها خرج میکنن، وسیله میفروشن، به این امید که شاید بتونن بیشتر فرزندشون،مادرشون،پدرشون،همسرشون رو کنارشون داشته باشن! آرزوهای بزرگ برای اونها معنی نداره! دل به آرزوهای کوچیک و ساده میبندن! به نفس کشیدن، خندیدن، بازی کردن، حرف زدن، به مثل دیگرون بودن و عادی بودن! به چیزایی که ما داریم و حتی بهشون فکر هم نمیکنیم! نه تنها شکر نمیکنیم، بلکه با زیاده خواهیهامون اونها رو فراموش میکنیم... کاش به خودمون بیایم و بعد از شکر اونچه داریم، از خدا بخوایم که به همه سلامتی و آرامش روان عطا کنه!... یک زندگی رو زندگی کنیم و به دیگرون هم ببخشیم!... ![]()
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:طنز,نصیحت,پیرمرد,عقد,ازدواج,جوان,جالب,خواندنی,خنده, :: 20:57 :: نويسنده : مهگامه
مرد جوون: ببخشین آقا ، می تونم بپرسم ساعت چنده؟
پیرمرد: معلومه که نه! جوون: ولی چرا؟! مثلا" اگه ساعت رو به من بگی چی از دست میدی؟! پیرمرد: ممکنه ضرر کنم اگه ساعت رو به تو بگم! جوون: میشه بگی چطور همچین چیزی ممکنه؟ !پیرمرد: ببین... اگه من ساعت رو به تو بگم ، ممکنه تو تشکر کنی و فردا هم بخوای دوباره ساعت رو از من بپرسی! جوون: کاملا" امکانش هست! پیرمرد: ممکنه ما دو سه بار دیگه هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو اسم و آدرس من رو بپرسی! جوون: کاملا" امکان داره! پیرمرد: یه روز ممکنه تو بیای به خونهء من و بگی که فقط داشتی از اینجا رد میشدی و اومدی که یه سر به من بزنی! بعد من ممکنه از روی تعارف تو رو به یه فنجون چایی دعوت کنم! بعد از این دعوت من ، ممکنه تو بازم برای خوردن چایی بیای خونهء من و بپرسی که این چایی رو کی درست کرده جوون: ممکنه! پیرمرد: بعد من بهت میگم که این چایی رو دخترم درست کرده! بعد من مجبور میشم دختر خوشگل و جوونم رو بهت معرفی کنم و تو هم دختر من رو می پسندی!
مرد جوون لبخند میزنه! پیرمرد: بعد تو سعی می کنی که بارها و بارها دختر من رو ملاقات کنی! ممکنه دختر من رو به سینما دعوت کنی و با همدیگه بیرون برید! مرد جوون لبخند میزنه! پیرمرد: بعد ممکنه دختر من کم کم از تو خوشش بیاد و چشم انتظار تو بشه! بعد از ملاقاتهای متوالی ، تو عاشق دختر من میشی و بهش پیشنهاد ازدواج می کنی!
مرد جوون لبخند میزنه!پیرمرد: بعد از یه مدت ، یه روز شما دو تا میاین پیش من و از عشقتون برای من تعریف می کنین و از من اجازه برای ازدواج میخواین! مرد جوون در حال لبخند: اوه بله!پیرمرد با عصبانیت: مردک ابله! من هیچوقت دخترم رو به ازدواج یکی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم از خودش نداره در نمیارم!!!
![]() ![]() |